مواضعِ عملیِ ترامپ، رئيس جمهورِ جنجالیِ آمریکا، روز به روز نسبت به ایران تندتر میشود و تصمیمِ اخیرِ او دربارهٔ برجام نیز مؤید چنین روندی است. ترامپ در فرمانِ اخیرِ خود تعهدِ ایران به برجام را تأیید نکرد؛ ولی در اقدامی که احتمالاً از آن هم مهمتر است، با اشاره به فرمانِ اجرایی ۱۳۲۲۴، کلیتِ سپاهِ پاسداران را یک سازمانِ تروریستی قلمداد نمود. این اقدامی کاملاً خصمانه و خطرناک است، چرا که اولاً بنیادِ معاهدههایِ بینالمللیِ ناظر بر جنگها و حقوقِ اسیرانِ جنگی را بیش از پیش متزلزل میسازد و ثانیاً ایران را به واکنشی تند ترغیب میکند. فرضاً ایران ممکن است به طورِ متقابل ارتش یا نیروهایِ ویژهٔ آمریکا را تروریستی اعلام کند و با توجه به حضورِ گستردهٔ این نیروها در منطقهٔ خاورمیانه، با آنها همانندِ گروههایی نظیرِ داعش یا القاعده برخورد کند. برایِ چنین کاری لازم نیست ایران حتماً مستقیماً واردِ عمل شود، بلکه میتواند از طریق سازمانها و گروههایِ نیابتیِ گستردهٔ خود اقدام کند. در صورتِ چنین رویکردی، آمریکا نیز وادار به واکنش خواهد شد و زنجیرهٔ این واکنشها میتواند به درگیریِ مستقیمِ نظامی بیانجامد.
طبیعی است که وارد شدنِ جنگِ مستقیم با آمریکا میتواند بسیار خطرناک و با عواقبِ غیرِ قابلِ پیشبینی باشد. دامنه و مقیاسِ چنین جنگی غیرِقابلِ مهار کردنِ خواهد بود و از نظرِ زمانی، وسعتِ نواحیِ درگیری، نوعِ درگیری و همینطور گروهها یا دولتهایی که مستقیم یا غیرمستقیم درگیر میشوند گسترده خواهد بود. تنها نتیجهٔ قطعیِ آن نیز تلفاتِ جانی، مالی و زیستمحیطیِ فراوان خواهد بود، اما احتمالاً هیچ حاصلِ قابلِ پیشبینیِ دیگری نخواهد داشت. حملهٔ نظامی به ایران قابلِ مقایسه با جنگها یا درگیریهای دو دههٔ اخیرِ آمریکا در افغانستان، عراق، لیبی، پاکستان، سومالی و یمن نخواهد بود و علیرغم همهٔ سروصداها و اقداماتِ خصمانهای که علیهٔ ایران انجام میشود، فکر نمیکنم در آمریکا ارادهٔ تأثیرگذاری برای ایجادِ چنین جنگی وجود داشته باشد. اما این به این معنی نیست که ظرفیت و امکانِ چنین جنگی وجود ندارد: هر اقدامِ خصمانهای که علیهِ ایران صورت میگیرد، خواهناخواه گامی به سویِ جنگ است. به همین دلیل هم هست که برنامهریزیهایِ دفاعی و سیاسیِ ایران باید به گونهای طراحی شود که تا حدِ امکان وقوعِ چنین جنگی را پرهزینه و دور کند.
علیرغمِ هجمهٔ عظیمی که علیهِ ایران در منطقه و جهان وجود داشته و دارد، سیاستِ ایران—تا امروز—برایِ ایجادِ بازدارندگی به صورتِ نسبی موفق بوده است. البته ما در همه جا به یک اندازه موفق نبودهایم و در حوزههایی اشتباهاتی جدی کردهایم و همینطور با مشکلاتِ بزرگی رو به رو هستیم. به نظرِ من سیاستِ بازدارندگیِ ایران را میتوانیم به درختی شبیه بدانیم که «یک تنه» و «پنج شاخهٔ اصلی» دارد. این پنج شاخه به ترتیبِ اهمیت عبارتند از (۱) مشروعیتِ داخلی مبتنی بر مردمسالاریِ بومی، (۲) گسترش، تعمیق و تقویتِ دوستیِ فرهنگی با جوامعِ منطقه، (۳) گسترش، تعمیق و تقویتِ دیپلماسیِ عمومی با دولتهایِ منطقه و جهان، (۴) گسترشِ توانمندیِ نظامی، شبهنظامی و دفاعیِ بومی و (۵) ایجادِ سازمانها و نهادهایِ نظامی و سیاسیِ نیابتی و دارایِ پیوندهایِ ارگانیک با ایران در منطقه.
اما تنهٔ درخت که پنج شاخهٔ آن را به هم وصل میکند و به آنها توان و نیرو و ثمر میبخشد «نظامِ اقتصادی پویا و پایایی» است که هم بتواند پاسخگویِ نیازهایِ متکثرِ جامعه باشد و هم با شرایطِ اقلیمی و زیستمحیطی سازگاری بلندمدت داشته باشد.
در نوشتههایِ آتی این موارد را شرح خواهم داد.